• برابر با : 21 - شعبان - 1446
  • برابر با : Wednesday - 19 February - 2025
4
یک زندانی بازداشتگاه ساواک در گفتگوی تفصیلی با بلاغ مطرح کرد:

روزهای سیاه؛ از حبس انفرادی تا آزادی جمعی

  • کد خبر : 2111
  • ۲۱ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۰:۱۴
روزهای سیاه؛ از حبس انفرادی تا آزادی جمعی
یک زندانی بازداشتگاه رژیم شاهنشاهی از خاطرات زندان ساواک می‌گوید: سال‌ها از آن دوران می‌گذرد اما خاطرات همچنان در ذهنم مرور خواهد شد، خصوصاً در دهه مبارک فجر که تصاویر همانند فیلم در جلوی چشمانم به نمایش در می‌آید.

به گزارش پیک نکا، حجت‌الاسلام سید قاسم بخشیان در گفتگو با خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی «بلاغ» ضمن تبریک ایام‌الله دهه مبارک فجر، اینطور آغاز کرد: خاطرات در صفحه ذهنم یادداشت شده و هر بار و هر روز ورق می‌زنم، به زبان با دوستان بیان خواهم کرد تا بماند از من به یادگار و درسی باشد برای نسل امروز که چه بود و چه شد.

وی متولد روستای اسرم در شهرستان ساری استان مازندران است که از دوران نوجوانی برای تحصیل راهی مشهد شد، اما با گذشت سال‌ها دوری، همچنان از مازندران می‌گوید و این دوست داشتن در تمامی صحبت‌هایش پیدا است.

این مبارز انقلابی ادامه می‌دهد که حال وهوای دهه۵۰ برای من با سفر به مشهد و ادامه تحصیل شروع شد؛ مرور آن روزها مثل بهار تازه، همانند تابستان گرم، پاییزی سرد و زمستانی که نوید بخش روزهای خوب است، به تراژدی پُر تکرار زندگیم تبدیل شده است.

بخشیان گفت: ۱۵ خرداد سال ۵۴ در نظام شاهنشاهی نهضتی شد در قم و پیرامون آن در مشهد شکل گرفت؛ در محضر استادانی، چون مرحوم آیت‌ا… مروارید و مرحوم میرزا جوادآقا درس می‌خواندم، به‌خطر شلوغی‌ها نتوانستیم امتحان را به اتمام برسانیم، بنابراین راهی زادگاه خودم مازندران شدم و به منزل برادرم رفتم.

وی توضیح داد: قصدم علاوه بر دیدار پدر و مادرم، بردن نوار سخنرانی شهید هاشمی‌نژاد به حوزه علمیه‌شان بود که اولین دستگیری من در حیاط مسجد و توسط ساواک انجام شد، قبل آن تمام خانه پدری‌ام را بهم ریختند و خوشبختانه نوارها را پیدا نکردند و به بازداشتگاه رفتم، ۱۱ شهریور و روز نهم ماه رمضان بود، در آن هوای گرم شرجی اتاق بازداشتگاه زندان آشوب ساری تهویه را روشن کردند و از گرما حالم بد شد؛ پس از این، یک هفته در انفرادی بودم و بعد در روز ۱۹ماه رمضان به زندان ساواک مشهد منتقل شدم.

۴۷ روز بدون خورشید

این زندانی سیاسی ادامه داد: بعد از ۴۸ روز در زندان ساواک، به زندان وکیل‌آباد مشهد منتقل شدم، در آنجا مورد شکنجه‌های زیادی قرار گرفتم و ۴۷ روزی رنگ خورشید را ندیدم، دو روز اول هم غذا نمی‌خوردم؛ همزمان با دستگیری من، دو حادثه مهم در ساری رخ داد که یک مورد شلوغی و اعتراضات کارگری کارخانه نساجی شهر فعلی اون وقت بود.

بازگو کردن خاطرات تلخ با آن همه شکنجه از جمله کشیدن ناخن و بسته شدن روی تخت، که اجازه یک لحظه راحتی در خواب را گرفته بود، حتی گاهی اوقات برای نماز هم اجازه نداشتم؛ با باتوم و زنجیر به جانمان می‌افتادند و مدام تکرار می‌کردند که مطالبی که عنوان می‌کنند را تکرار کنیم.

بخشیان می‌گوید: تونل شکنجه بدترین تجربه بود، در یک مسیر طولانی و تنگ در دو طرف نیروی ساواک ایستاده بودند و زمان عبور با زنجیر به جانمان می‌اُفتادند، از شدت ضربه‌ها به زمین افتادم اما هرگز به تکرار مطالبشان نپرداختم؛ دیگر زندانیان به تبعیت از نیروهای ساواک زیر شکنجه مجبور می‌شدند چیزهایی بگویند اما من حاضر نشدم،  که نتیجه آن مقاومت، ضربه‌های متعددی به پیشانی، سر و تمام بدنم شد، استخوان پیشانی‌ام خرد و پس از انقلاب سه‌بار مورد عمل جراحی قرار گرفتم که از گوش چپم ۹۰ درصد شنوایی‌ و از گوش راست ۱۰ درصد شنوایی را از دست دادم.

وی با اشاره به اینکه بعد از دو روز زخمی بودم، لباس‌های خون‌آلود مرا از طریق یکی از زندانیان که قرار بود، آزاد شود به آیت‌الله میرزا جواد آقاتهرانی و آیت‌الله مروارید رساندند که با مشاهده لباسم اساتید من بیانیه‌ای صادر  کردند که به دنبال آن، بازار تعطیل شد و مردم در کوچه و بازار راهپیمایی و تظاهرات کردند.
بعد از ۶ ماه از زندان آزاد شدم؛ از سر تا نوک پاهایم کبود شده بود، برای مداوا به هر پزشکی مراجعه می‌کردم وقتی می‌فهمیدند من زندانی سیاسی هستم، قبول نمی‌کردند تا یک پزشک حوزه علمیه مرا پذیرفت و برایم رادیولوژی نوشت و پیگیری درمانی را شروع کردم و  ۲۲ روز در پوست گوسفند زندگی کردم تا کبودی‌های تنم و کوفتگی و شکستگی‌ها خوب شود، در این مدت خوراک من روزانه یک لیوان روغن زرد بود.

این مبارز انقلابی افزود: مسئولیت بعد از انقلاب من، ادامه تحصیلات بود که در این زمینه شاگرد ممتاز بودم، در اوایل انقلاب که دادگستری با کمبود قاضی روبه‌رو بود با وجود مشکلات این مسیر شغل قضاوت را پذیرفتم و جالب این است که پرونده بنیان‌گذار ساواک هم زیر دست خودم آمد.

لشکر ۷۷ پوششی برای ساواک

بخشیان از زندانی به شکل سوله با حدود ۲۰ سلول و دو بند عمومی و مکان اختصاصی برای شکنجه می‌گوید: در سال ۵۴ بدون قرار بازداشت ۴۷ روز در همچین مکانی بودم، دور تا دور  این زندان تاریک دیوار بود و شکنجه‌گاه‌ها در اطرافش به چشم دیده می‌شد، لشکر ۷۷ ارتش هیچ‌وقت به ذهن مردم نمی‌انداخت که زندان ساواک باشد چراکه مردم به ارتش ارادت خاصی داشتند اما زیر مکان نگهداری اسب‌ها سوله‌های ساواک و جایی که مخفیگاه برای شکنجه زندانیان سیاسی بود و بعدها به آن پی بردند.

از سال ۵۴ تا ۵۷ سه بار دستگیر شدم و در زندان ساواک بارها و بارها مورد شکنجه قرار گرفتم، یکی از روش‌ها این بود که تکه‌های سرب را زیر ناخن فرو می‌کردند و بعد با شعله کبریت یا سیگار  آن را داغ کرده تا فلز ذوب شود، سرب زیر ناخن می‌رفت و انگار جانمان می‌سوخت یا بدون لباس به تخت بسته می‌شدیم و با زنجیر به جانمان می‌اُفتادند تا به امام (ره) اهانت کنیم.

وی در مورد خاطرات حضور در زندان و آشنایی با بزرگانی همچون شهید هاشمی‌نژاد یادآور شد: همواره در زندان از تهدید، فرصت ساختیم تا در زمان آزادی در راستای اهداف انقلاب قدم‌های محکم‌تری برداریم؛ آن زمان جزوه‌ای نداشتیم و با کتاب و نوار و ضبط سخنان آن بزرگوار را مطالعه می‌کردم.

تمامی خاطراتم را در ۲۸ ساعت ضبط کردیم تا کتابی نوشته شود، از شب‌های سرد و بدون گرما تا تابستان گرم بدون خنکی که جانمان را می‌سوزاند؛ لباس‌های خونی خودم که در خاک غلطیده است همچنان به یادگار دارم تا برای نسل امروز بازگو شود و بماند به یادگار.

خاطرات تصادف با شاه

این مبارز انقلابی توضیح می‌دهد: غروب آن روزی که مرا به زندان آشوب ساری بردند بدون اتهامی، بارها با کتک خواستند که اطلاعاتی بدهم، از همه بازجویی می‌کردند اما رئیس زندان زمانی که به من رسید، سکوت کرد؛ به همه اتهام زده بودند که با کسی تصادف کرده اما به من سکوت رسید، زمانی‌که آزاد شدم این ماجرا را برای شهید هاشم‌نژاد تعریف کردم، گفت: تو هم با شاه تصادف کردی.

در زندان معاونی داشتیم به نام مسعودی که بسیار بد دهن بود و فحش می‌داد، از عمد زمانی که می‌آمد سرم را به پایین می‌انداختم تا او را نبینم اما یک روز در زندان مرا دید که سرم پایین است با مشت چنان به چانه‌ام زد که انگار سرم جدا شد، بعد از کتکی که خوردم روانه زندان شدم.

بخشیان گفته که نه آفتابی می‌دیدیم نه مهتابی، هر چه از دهانشان بیرون می‌آمد، نثار ما می‌کردند، روزی در بند بودیم که از دهان یکی‌شان در رفت که کشور همانند بشکه باروت که ما روی در پوش آن نشسته‌ایم، بعدها زمانی که برای شهید هاشمی‌نژاد تعریف کردم به من گفت که منظورش ما و شرایط بد کشور بود.

خواندن رساله امام مساوی با اعدام

وی از خاطرات بازداشت دومش در سال ۵۷ می‌گوید: فعالیت انقلابی ما همچنان ادامه داشت و شروع به مطالعه رساله و اعلامیه‌های امام کردم که آن زمان خواندنشان حکم اعدام داشت؛ همزمان با فوت مرحوم کافی جو مشهد بهم ریخت و فرصتی شد برای شروع برنامه‌های انقلابی در سطح شهر و روستا.

سنگر ما مثل همیشه مدرسه علمیه بود و مردم را با شعار دادن تحریک به حضور در میدان می‌کردیم، مردم شعار می‌دادند «کافی را شاه کشت» چراکه تشییع پیکر ایشان فرصتی بود تا مردم شاه را مقصر بدانند اما متاسفانه ساواک به کسی رحم نداشت.

در روز تشییع دستگیری مردم شروع شد و با مینی‌بوس به بازداشتگاه می‌بردند تا جایی که امکان داشت کتک می‌زدند، با شیلنگ و زنجیر و وصل به سیم برق که مجبور به توهین به امام خمینی (ره) کنند، اما مردم انقلابی ما با صدای بلند به شاه فحش می‌دادند.

این مبارز انقلابی افزود: ساواک به داخل حوزه علمیه ریختند و من را هم دستگیر کردند، عمامه‌ام را آتش زدند و با باتوم سرم را شکستند، با هر وسیله‌ای توانستند کتکم زدند طوی‌که دیگر نمی‌توانستم راه بروم.

بعد از پیروزی انقلاب سال‌ها به خاطر آن شکنجه‌ها نتوانستم، بخوابم؛ سه بار عمل کردم و بارها زیر نظر دکترهای اعصاب و روان بودم، شروع کارم با حضور در دادگاه تجدیدنظر انقلاب مشهد بود اما ارادتم به مازندران دیار علویان تا ابد ماندگار خواهد بود.

انتهای خبر/

لینک کوتاه : https://peykneka.ir/?p=2111

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.