• امروز : پنج شنبه - ۱۱ خرداد - ۱۴۰۲
  • برابر با : 13 - ذو القعدة - 1444
  • برابر با : Thursday - 1 June - 2023

اخبار ویژه

گزارش تصویری | نشست خبری فرماندار نکا به مناسبت فجر چهل‌وچهارم انقلاب اسلامی افتتاح و کلنگ‌زنی پروژه‌های چهل‌وچهارمین فجر انقلاب به ارزش بیش از ۴۰۰۰ میلیارد در نکا وقوع زمین لرزه در نکا/ زمین‌لرزه ۴.۲ ریشتری در مرکز مازندران گاز نکا وصل است /تکذیب هرگونه قطع گاز در مازندران متلاشی شدن باند سارقان موتورسیکلت در نکا گزارش تصویری | راهپیمایی محکومیت اقدام شنیع نشریه فرانسوی در نکا تنزل سفارت فرانسه تا حد کاردار از سوی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی گزارش تصویری | رویداد بزرگ جمانه در آستانه ولادت حضرت زهرا(س) در نکا برگزاری رویداد جُمانه در آستانه ولادت حضرت زهرا(س) مخصوص بانوان به میزبانی نکا کشت قراردادی گندم درمزارع نکا دستگیری سارق اموال بیمارستانی در نکا سهل‌انگاری موجب آتش سوزی در جنگل‌های نکا شد گزارش تصویری | سومین سالگرد سیدالشهدای مقاومت در مسجد جامع نکا واحد ۴ بخار نیروگاه نکا پس از پایان تعمیرات غیر مترقبه وارد مدارتولید شد ادامه بازی علی کریمی در زمین دشمن/ جادوگری که دست از جادوی مردم ایران برنمی‌دارد آیا بن سلمان به سرنوشت سادات دچار می شود؟

1

دام شیطانی کامران برای دختر ۱۴ ساله کم شنوا نیمه شب کرونایی

  • کد خبر : 5127
  • ۰۹ مرداد ۱۳۹۹ - ۳:۲۷
دام شیطانی کامران برای دختر ۱۴ ساله کم شنوا نیمه شب کرونایی
او می گفت من همه چیز را درباره تو می دانم، حتی می دانم که مادرزادی ناشنوا هستی. با وجود این، تو را دوست دارم و می خواهم با تو ازدواج کنم. من هم که شیفته جملات عاشقانه او شده بودم یک شب لوازم شخصی ام را جمع کردم تا با او فرار کنم اما ناگهان ...

به گزارش پیک نکا، دختر ۱۴ساله ای که در دام یک شیاد اینترنتی افتاده بود، در حالی این جملات را با زبان اشاره برای کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد بازگو می کرد که خواهر بزرگش بازخوانی جملات او را بر عهده داشت.
این دختر نوجوان که با حرف های دلنشین و دلسوزانه پدرش تازه فهمیده بود که آن جوان شیاد قصد ازدواج با او را ندارد، درباره ماجرای عاشقی اش در فضای مجازی گفت: پدرم تاجر و مادرم کارمند بازنشسته دولتی است و ما از وضعیت مالی متوسطی برخورداریم.

چند ماه قبل و بعد از شیوع کرونا، پدرم مجبور شد برای من شارژ اینترنت بخرد چرا که مانند دیگر دانش‌آموزان ، مدارس ما هم تعطیل شده بود و باید به صورت مجازی به تحصیل ادامه می دادم. از سوی دیگر، شرایط من برای انجام تکالیف مدرسه به دلیل کم شنوایی مادرزادی‌ام سخت‌تر بود. با وجود این، همه تلاشم را به کار گرفته بودم تا از دیگر دوستانم عقب نمانم ولی باز هم اوقات استراحتم را در شبکه های مجازی سیر می کردم تا این که دو ماه قبل با جوانی به نام «کامران» آشنا شدم که ۹سال از من بزرگ تر بود. او جملات عاشقانه زیبایی را برایم می نوشت و پسری مهربان و خوب بود.

آن قدر با مهر و عاطفه سخن می گفت که ناخودآگاه به او دل باختم. کامران مدعی بود از طریق یکی از بستگان دور من از شرایط جسمانی و ناشنوایی من مطلع شده است و با این که مرا ندیده عاشقم شده و قصد ازدواج با مرا دارد! باورم نمی شد، تا این اندازه مورد توجه یک پسر جوان قرار بگیرم. او با آن که مشکلات مرا می دانست ولی با حرف های قشنگش به من آرامش می داد طوری که من هم شیفته او شده بودم و هیچ وقت نمی توانستم به خواسته هایش «نه» بگویم.

او بارها از من خواست تا برای رفع مشکلات مالی به حسابش پول واریز کنم. من هم به اصرار از پدرم پول می گرفتم و به شماره کارت دوست کامران واریز می کردم چرا که کامران ادعا می کرد کارت بانکی خودش گم شده است و دوستش که در نزدیکی منزل آن ها سکونت دارد، پول ها را به او می رساند. پدرم هیچ گاه به خاطر پول از من بازخواست نمی کرد و هر مبلغی را از او تقاضا می کردم به کارت بانکی‌ام واریز می کرد چرا که مرا بیشتر از خواهران و برادرانم دوست می داشت و نمی گذاشت من به خاطر پول غمگین شوم.
خلاصه، مدتی بعد کامران عکس بسیار زیبایی از خودش برایم فرستاد که شبیه مدل های خارجی بود و سپس از من خواست من هم تصویری از خودم برایش ارسال کنم!

من که در برابر خواسته‌هایش مقاومت نمی کردم، چند عکس از خودم گرفتم و برایش فرستادم. بعد از این ماجرا بود که اصرار کرد از نزدیک یکدیگر را ملاقات کنیم تا دستم را در دستش بگیرد و فریاد بزند که عاشقم شده است. اما این قرار ملاقات ها با وقوع برخی حوادث ناگهانی امکان پذیر نمی شد تا این که کامران تصمیم گرفت برای دیدن من به منزلمان بیاید. من هم برای این کار برنامه ریزی کردم اما آن روز هم به طور سرزده بستگان پدرم به منزلمان آمدند و باز هم این اتفاق نیفتاد.

روز بعد حدود نیمه شب بود که کامران پیامکی برایم فرستاد تا سر کوچه محل زندگی ام همدیگر را ملاقات کنیم. برای همین منتظر شدم تا پدر و مادرم بخوابند، سپس به آرامی قصد داشتم از خانه بیرون بروم که ناگهان پدرم مقابلم سبز شد و از رفتنم جلوگیری کرد. آن قدر ناراحت بودم که تا صبح نخوابیدم و با پدر و مادرم به جر و بحث پرداختم. چرا که احساس می کردم پدرم پرنده خوشبختی مرا فراری داده و همه آرزوهایم را نابود کرده است.

با آن که من از نظر ظاهری دختر زیبایی نبودم و مشکل شنوایی هم داشتم، کامران حاضر بود با من ازدواج کند! ولی پدرم مانع خوشبختی من شده بود. از سوی دیگر کامران که فهمید خواسته اش را انجام نداده ام سر ناسازگاری با من گذاشت و پیام داد به جبران آن شب باید پنج میلیون تومان به عنوان هدیه به او بدهم تا مرا ببخشد! من هم یک میلیون تومان از کارت پدرم برای دوست او واریز کردم و به پدرم گفتم مادر یکی از دوستانم برای رهن خانه پول لازم داشت!
خلاصه، یک هفته بعد کامران از من خواست از خانه فرار کنم تا چند روز به مسافرت برویم. من هم شبانه همه لوازمم را جمع کردم اما قبل از رفتن، ناگهان پدرم را مقابلم دیدم و زمانی که همه خانواده ماجرای مرا فهمیدند خیلی دلسوزانه نصیحتم کردند که همه این ها هوس بازی و اخاذی های اینترنتی است و من تازه فهمیدم که …

لینک کوتاه : https://peykneka.ir/?p=5127

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.